زنهایی که نخواستن رنجهای چهارسالهشون لابلای صفحههای تاریخ گم بشه
به گزارش آوای ایرانیان جذابیت ادبیات به اینه که هر کسی فرهنگ خودش را معرفی میکنه. این مسئله حتی در ادبیات جنگ هم صدق میکنه. از منظومه حماسی «انهاید» که ویرژیل شاعر روم باستان اون رو در اواخرقرن یکم قبل از میلاد نوشت، «سفر به انتهای شب» لویی فردیناند سلین، «سقوط» امیل زولا، «جنگ و صلح» تولستوی، «دُن آرام» میخائیل شولوخوف، «جنگ چهره زنانه ندارد» آلکسیویچ گرفته تا آثار دفاع مقدسی خودمون مثل «دا» نوشته سیده اعظم حسینی، «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» احمد دهقان، «شطرنج با ماشین قیامت» حبیب احمدزاده و «هفتادودومین غواص» حمید حسام.
دنیای جنگ، یک دنیای بدون پایانه. در ظاهر شاید تموم شده؛ اما تا چند نسل این جنگ خودش رو در جون آدمها و خاک اون کشور جا میکنه.این روزا مردم غزه لحظههای سختی رو دارن تجربه میکنن. هر لحظه بمب رو سرشون میباره. هر لحظه ممکنه آخرین نگاه، آخرین لبخند، آخرین گریه و آخرین درآغوش گرفتن یک خانواده باشه.
تصور کنید آب و برقشون هم قطع باشه. ما اگه یه ساعت برق خونمون قطع بشه، زندگیمون مختل میشه، حالا اونا نه برق دارن، نه آب و نه مواد غذایی کافی. برقشون شده آتیش بمب هواپیماها، غذاشون شده تیر و ترکش و آبشون شده خون شهداشون.
چند سال پیش مردم منطقه «نبل» و «الزهرا»ی سوریه هم همین حالت رو داشتن. کاملا محاصره بودن. چهار سال محاصره و محروم از هرگونه کمکی. حتی خیالش هم ترسناک و ناراحتکننده ست، چه برسه به اینکه واقعیت داشته باشه. این اتفاق قطعا برای زنها سختتر از مردهاست. زنهایی که شاید بعد از تموم شدن جنگ داعش علیه مردم سوریه، گلها و میوههای قرمز، پارچههای سرخ و شفق آسمون، ناخودآگاه ذهنشون رو به چهار سالی میبره که در اون خون دیدن و رنگ باختن.
کتاب «باغهای معلق» نوشته خانم سمیه عالمی یا کتاب های پانصد صندلی خالی و کتاب آخرین روز جنگ نوشته خانم رقیه کریمی، روایتهایی است از همینجنس؛ از زنهایی که اتفاقات اون روزهای تلخ را روایت میکنند. روایتهایی شبیه روایت این روزها و شبهای غزه و فلسطین عزیز. خانم آلکسیویچ در کتاب معروف خودش با نام «جنگ چهره زنانه ندارد» گفته بود: «جنگ یعنی یک جمله: خارج شدن زندگی از حالت عادی. نمیتوانی هر روز دوش بگیری. نمیتوانی هر روز منظم قرار ملاقات بگذاری. نمیتوانی با خیال آسوده فرزندت را به شهر بازی ببری و نمیتوانی مثل قبل توانمند باشی.»اما زنهای این کتاب، تو باغچه خونهشون نهال میکاشتن، سبزی میکاشتن و این یعنی به فردا و فرداها امیدوار بودن؛ هرچند هر لحظه باید منتظر مهمونای ناخوندهای به اسم بمب بودن.
اونا زنهای قدرتمندی بودن که به آینده امیدوار بودن و خودشون روایتهای کتاب هایی چون «باغهای معلق»، «پانصد صندلی خالی» و «آخرین روز جنگ» رو نوشتند. قطعا در همون لحظههایی که مینوشتن، تمام خاطرات تلخ اون لحظات از جلوی چشمشون میگذشت و چشماشون اشکی میشد؛ ولی ترجیح دادن بنویسن تا اون دردها و رنجها، لابلای صفحههای تاریخ گم نشه.
پیشنهاد میکنیم خوندن این روایتهای دستنخورده رو در کتاب های ارزشمند چون «باغهای معلق»، «پانصد صندلی خالی» و «آخرین روز جنگ» را از دست ندید.
علاقهمندان برای مشاهده و تهیه این کتاب، میتوانند از وبگاه من و کتاب manvaketab.ir و همچنین از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با تخفیف ویژه تهیه نمایند.
0 دیدگاه در “زنهایی که نخواستن رنجهای چهارسالهشون لابلای صفحههای تاریخ گم بشه”