آخرین خبر

«سکانس آخر» برای پرفروش شدن نوشته نشد

آوای ایرانیان: علی شیرازی با بیان اینکه فعلاً قصد ندارد کتاب شعری از خود منتشر کند، گفت: «سکانس آخر» را هم نه با هدف پرفروش شدن بلکه برای ادای دین به هنرمندان خاموش و سرنوشت آنها نوشتم.
«سکانس آخر» کتاب تازه علی شیرازی (نشر ادریس) با عنوان فرعی «سو­نوشت هنرمندان خاموش» شامل سوگ‌­نامه­‌هایی بیوگرافیک برای ۳۷ تن از هنرمندانی است که یا حرفه­‌ایِ سینما بودند یا مانند محمدرضا لطفی با همان کسوت آهنگسازی یا شاعری، هنرشان در سینما به کار گرفته شد. این کتاب شامل ۳۷ فصل مجزای کوتاه یا بلند است که در پی فقدان این هنرمندان نوشته شده و به یادکرد و برشمردن ویژگی‌ها و نگاهی هرچند مختصر اما مفید به آثارشان می‌­پردازد.

علی شیرازی نویسنده، روزنامه‌نگار، منتقد سینما، منتقد موسیقی فیلم، آوازخوان و پژوهشگر موسیقی ملی به فراخور هر یک از عرصه­‌های مذکور و تجربیاتی که در هر عرصه کسب کرده، با زندگی این هنرمندان درگذشته مواجه شده و از تمام دانش و پیشینه و حتی خاطرات شخصی خود در روایت زندگی و هنر آنها، بهره برده است.

در زیر گفتگوی  مهر را با این نویسنده می‌­خوانید:

* تنوعی که امروز در کارنامه شما دیده می­‌شود، آیا از ابتدا خودخواسته بوده؟ یعنی قصد داشتید توامان آوازخوان موسیقی دستگاهی، نویسنده، منتقد موسیقی و سینما و ویراستار شوید یا آنکه دست تقدیر شما را به این مسیرها که قدری با هم متفاوتند، سوق داد؟

البته زمانی می­‌توان از تنوع در کارنامه یک نفر سخن گفت که او کارهای شاخصی را دست کم در دو سه مقوله عرضه کرده باشد. من هنوز در ابتدای راهم و البته این تنوعی هم که شما می­‌گویید، برای خودش داستانی دارد…

* بیشتر توضیح می­‌دهید؟

من از کودکی می­‌خواندم که به یکباره با هنر جامعی مثل سینما روبرو شدم و به کلاس فیلمسازی رفتم. اما خیلی زود و در نوجوانی به خواننده شدن به صورت حرفه­‌ای علاقه­‌مند شدم و از آن پس، سینما را در رشته نقدنویسی و نوعی فعالیت در زمینه تاریخ شفاهی این هنر جدی گرفتم و هم­زمان آواز را نزد بهترین استادان این سرزمین دنبال کردم. از وقتی هم که به حرفه روزنامه‌نگاری روی آوردم، طبیعی بود که با توجه به زمینه­‌های نویسندگی در خودم به نوشتن درباره هنر موسیقی نیز بپردازم.

در واقع اینها به شکلی تقدیری بر سر راه من قرار گرفتند و هر یک به نوعی دیگری را تکمیل کردند. به قول استاد آوازم، محسن کرامتی دست داشتن در بیش از یک هنر حتی در حد تفننی باعث می­‌شود تا در آن یک رشته هنری که به صورت جدی فراگرفتنش مشغولیم، عمیقتر شویم و حتی از طریق مشابهت­‌هایی که در برخی هنرها (و گاه شاید همه آنها) وجود دارد، به درک بهتری از هنر اصلی­‌مان برسیم.

* حالا شاید وقت آن باشد که بگوئید هنر اصلی شما چیست؟

از بیرون شاید هر یک از دوستان مرا به لقبی که به یک رشته هنری خاص منتصبم می­‌کند، بشناسند. مثلاً سال‌هاست در جلسات شعر هفتگی شرکت می­‌کنم و شعرهایی را که برای دلم می­‌گویم، در آنجا می­‌خوانم.

اما فعلاً قصد ندارم کتاب شعری از خودم منتشر کنم، یعنی جراتش را ندارم! اما طبیعی است کسی که مثلاً چند هفته است وارد جلسه شعر هفتگی ما شده و تازه مدتی است در حد مختصری مرا می­‌شناسد، تا اطلاع ثانوی در ذهنش به عنوان یک شاعر آماتور مرا به جا بیاورد. اما اصلاً این عناوین و صفت‌ها مهم نیست.

من اگر هیچگاه جرات انتشار سروده‌­هایم را پیدا نکنم، نیز ضرر نکرده‌­ام. مهم آن است که آیا روح شاعرانگی به نوشته­‌ها و آوازهایم راه پیدا کرده است یا خیر؟ اینجاست که به همان حرف استاد کرامتی می‌­رسیم…

* اینکه هنرها همدیگر را معنا می­‌کنند؟

بله. یا شاید بشود اینطور گفت که هنرها همدیگر را تکمیل می­‌کنند. رندی می‌­گفت هر شعری در هر بار بازخوانی، از نو سروده و در واقع متولد می­‌شود. کسی هم که در بیش از یک هنر دستی بر آتش دارد، هر بار و در هر رویارویی‌­اش با یک اثر هنری از منظر تازه‌­ترین یافته­‌هایش با آن اثر روبرو می­‌شود و چیزهای تازه‌­ای پیدا می­‌کند.

بخشی از کار هر منتقد نیز به اشتراک گذاشتن این یافته‌­ها و بررسی کار خالق اثر است که آیا موفق بوده یا خیر و اگر بله، تا چه حد توانسته مفهوم مورد نظرش را جا بیندازد و بر مخاطبش اثر بگذارد. اما نکته مهمتر این است که آدم‌ها همواره تابع و گاهی اسیر شرایط هستند.

یادم است زمانی که در دهه هفتاد موسیقی پاپ تازه در کشورمان آزاد شده بود، یکی از خوانندگان این رشته که تا چند سال شهرتی به هم زد و حالا هم محو شده، می­‌گفت از ابتدا می­‌خواسته یک خواننده سنتی بشود و بعد اینطور تشخیص داده که بهتر است پاپ بخواند. اما من حالا نزدیک به سه دهه است که آواز را به طور جدی دنبال می­‌کنم و فقط توانسته­‌ام کارهای معدودی در این رشته عرضه کنم.

* از جمله سه فیلمی که در آنها خوانده‌­اید و از قضا هر سه هم مستند هستند.

بله. حالا شما حساب کنید که اگر فقط یکی از این سه فیلم به جای آنکه مستند باشند، یک سریال داستانی بودند و از تلویزیون پخش می­‌شدند، آن وقت شاید مسیرم به کلی عوض می­‌شد و الان ما درباره موضوع دیگری داشتیم با هم صحبت می­‌کردیم.

هرچند که من از وضعیت فعلی­‌ام هم چندان ناراضی نیستم و الان هم با همان دیدی که به شما گفتم، به آواز نگاه می­‌کنم و هر روز با یافته­‌های جدیدم یک آواز را بازخوانی می‌­کنم. در واقع هر روز صبح که از خواب بیدار می­‌شوم، آواز برایم مهمترین کار است و اگر شرایط مهیا باشد، از کار شغلی­‌ام نیز برایم مهمتر است.

اگر هم بتوانم یک روز خوب تمرین کنم و آواز یا آوازهای خوبی را طراحی کنم، آن روز برایم مثل عید است و خیلی بهتر به کارهای شغلی و زن و فرزندم رسیدگی می­‌کنم. حالا اینکه از بیرون مرا با اسم‌ها و صفت‌های دیگری می­‌شناسند، چندان برایم مهم نیست.

* جالب است در کتاب تازه­‌تان «سکانس آخر» هم به حکایت زندگی آدم‌هایی از جنس موسیقی، شعر و ترانه و سینما پرداخته­‌اید. آدمهایی واقعی که مردم کمابیش همه آنها را می‌شناسند و شما هم از این افراد چندان دور نبوده‌­اید. در میان آنها خواننده هست (مرتضی احمدی و غلامعلی پورعطایی)، منتقد سینما (زاون قوکاسیان و هوشنگ کاوسی)، شاعر (سیمین بهبهانی) و… خیلی از بازیگران هم حضور دارند. این مسیری که به قول خودتان گاه به جبر و گاهی هم از روی اختیار تا به امروز طی کرده‌­اید، چقدر در حاصل کارتان در کتاب سکانس آخر ایفای نقش کرد؟

زمینه نوشتن یکی از نوشته­‌هایم که بسیار آن را دوست دارم درباره بابک بیات، در دیدار حضوری با ایشان و در آخرین ماه‌­های عمرش فراهم آمد. از آن پس هم تا زمان بستری شدن آخرش در بیمارستان تقریباً هر روز و هر شب با هم تلفنی صحبت می­‌کردیم.

همین طوری بی‌دلیل نمی‌­شود دو نفر مدتی طولانی با هم حرف بزنند و همدیگر را تحمل کنند، آن هم در شرایطی که یکی از این دو به طور جدی بیمار باشد و آخرین هفته‌­های عمرش را طی کند. می­‌خواهم بگویم که شاید آن تجربه‌­ها در عرصه­‌های گوناگون باعث شد تا من حرف‌های استاد بابک بیات را بفهمم و البته مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورَد…

* آن نوشته که پس از مرگ ایشان نوشتید و در کتاب هست، «با آهنگ زندگی» نام دارد و به مناسبت یادبود بابک بیات در ماهنامه سینمایی فیلم چاپ شد. به نظرم شما نیز به نوعی با آهنگ زندگی طی طریق می‌کنید و چندان هم در قید و بند اینکه چه می­‌شود و چه خواهد شد، نیستید.

شیرازی

مجموعه همان شرایطی که گفتم آدم‌ها اسیرش هستند، ما را به وادی‌های مختلف می­‌کشاند. اینطور نیست که وقتی یک بازیکن فوتبال پنالتی‌­اش را به هدف می­‌زند یا آن را خراب می­‌کند، در آن لحظه این کار را کرده باشد. مدت‌ها زمان و تمرین و کار روحی روانی مثبت و منفی صرف شده تا خواسته یا ناخواسته او به آن موقعیت برسد. زمان زدن ضربه پنالتی فقط لحظه شلیک است. آدم‌ها مدت‌ها طی طریق می­‌کنند و فقط چند بار فرصت شلیک پیدا می‌­کنند.

حتی گاهی یک نفر به درستی می­‌زند وسط هدف اما کسی آنجا نیست که موفقیت او را ببیند. گاهی هم کسی مثل آن خواننده پاپ که گفتم تغییر فاز می­‌دهد و در کوتاه زمانی هم دیده می­‌شود و حتی به محبوبیت هم می­‌رسد.

حالا اینکه این موفقیت تا چه زمان و چگونه ادامه پیدا کند، بازی‌ای است که از نو آغاز شده و شرایط و آداب و مسائل خاص خودش را دارد. گاهی هم کسی مثل «بنان» ظهور می­‌کند که بسیاری از آثارش پس از گذشت نیم قرن و بیش از آن هنوز تازه به نظر می‌­رسند.

* جالب است حرف‌هایی که می‌­زنید هم از همان جنس نگاهتان به هنرمندانی است که در کتاب به زندگی آنها پرداخته‌­اید.

روزی یکی از همکاران روزنامه‌­نگارم در رشته موسیقی به من ایراد گرفت که برخی مقاله­‌های موسیقایی تو از جنس حرف‌های محفلی است که اهل موسیقی در گوش هم زمزمه می‌­کنند. گفتم جنسش اینگونه است یا قالب آن؟ اگر قالب، این طور باشد که فاتحه کار من خوانده شده! حالا ۱۵ سال از آن زمان می­‌گذرد و خوشبختانه من تلاشم را کردم و هنوز در این رشته دوام آورده‌­ام.

همه اهل موسیقی که حرف این و آن را نمی­‌زنند. خیلی‌ها مثل استاد کرامتی درس زندگی و هنر زندگی به آدم می‌­دهند یا مثل زنده‌یاد همایون‌پور در هنگام رد شدن از کنار یک الاغ یا قاطر با او حرف‌های فیلسوفانه می­‌زدند. اتفاقی که روزی در مسیر کوهپیمایی درکه برای ما افتاد و من این خاطره را در یادنامه استاد در روزنامه همشهری چاپ کردم و به نظر خیلی‌ها جالب آمد.

* نوشته یا در واقع شرح حالی که برای زنده یاد مرتضی احمدی در ابتدای کتاب آورده‌اید نیز پر است از اینگونه نکات ریز و درشت. آدم فکر می‌کند که شما مدت زیادی با این هنرمندِ به قول خودتان ذوالفنون زندگی کرده‌اید.

با ایشان در حدود یک دهه پایان عمرشان در تماس بودم. یک بار نیز به اتفاق هم به مؤسسه ماهور رفتیم تا در صورت توافق، مجموعه آلبوم «صدای طهرون» را در آنجا ضبط و عرضه کنند که این مجموعه بعداً در مؤسسه دیگری انتشار یافت.

آن دیدار، جدای از دفعاتی که قبل و بعدش و به صورت اتفاقی آقای احمدی را دیدم، تنها دیدار رسمی و از پیش تعیین شده ما بود. اما با ایشان بارها به صورت تلفنی مصاحبه‌های کوتاه و بلند داشتم. در کتاب هم درباره بعضی درگذشتگان، نقل قول‌هایی از استاد احمدی می­‌بینید که حاصل همان تماس‌های تلفنی دنباله­‌دار است.

اما نکته‌­ای که باعث شد تا بتوانم شرح حال‌ها و یادنامه‌­هایی برای برخی هنرمندان بنویسم که ابتدا در ماهنامه‌­های فیلم یا هنر موسیقی از آنها استقبال شد و حالا به صورت کتاب منتشر شده‌اند، این است که من از همان ابتدای ورودم به دو حیطه موسیقی و سینما به هنرمندان علاقه قلبی پیدا کردم، مثل خیلی‌ها، فقط تفاوتش این بود که من بعدها توانستم در قالب نوشته‌‌هایم این علاقه را بروز دهم. این وسط هم رفاقت‌هایی با برخی از این عزیزان پیدا کردم که باعث شد تا بیشتر با آنها احساس نزدیکی و همدلی کنم.

* داستان مقاله‌­های سینمایی و موسیقایی‌ شما چیست؟ آدم به نوعی زمان خواندن آنها هم این احساس همدلی را می­‌بیند. آنجا که دیگر از کسی صحبت نمی­‌کنید…

آنجا هم دارم از کسی یا کسانی صحبت می­‌کنم. اصلاً آدم چه درباره خودش حرف بزند و چه درباره دیگران، در اصل دارد خودش را روایت می­‌کند. جایی نوشته‌­ام که انسان ناگزیر از روایت است. وقتی از شما پرسشی می­‌کنند، شما با نوع جواب دادن و حتی شاید جواب ندادنتان در حال روایت خویشتنِ خویش هستید.

بگذریم که مقاله­‌های موسیقایی من که حدود ۱۰ سال پیش در روزنامه­‌های شرق و بعداً اعتماد منتشر می­‌شدند، به نوعی حدیث نفس خودم بودند. یادم است همان زمان در مقاله یک صفحه‌­ای‌ام در روزنامه شرق که عنوانش بود «هیچکس به یاد ندارد…» به مشکلات پیش روی یک هنرجوی جوان که تقریباً مراحل تکمیل آموزش آواز را به پایان برده پرداختم و آنها را پشت سر هم ردیف کردم. مشکلاتی که باز هم تکرار می‌­کنم حدیث نفس خودم و دوستان همکلاسی و هم‌دوره خودم بود. بدبختی این است که آن مشکلات چندین برابرش امروز پیش پای هنرجویان قدیمی و جدید است اما اصلاً دیگر کسی حالش را دارد تا مقاله یک صفحه‌­ای بنویسد یا حتی بخواند!؟

* بسیاری نویسندگان در کتاب‌های اینچنینی شان یک راست سراغ آدم‌های مشهور می‌­روند. اما شما در «سکانس آخر» هم از «محرم بسیم» یاد کرده‌­اید و هم از «پروین میکده». حتی «محمود جوهری» هم که حدود چهل سال است به سرای باقی شتافته و فقط با تک نقش تصویری­‌اش در سریال «دلیران تنگستان» به یاد آورده می‌­‌شود، در کتاب حضور دارد. علت اینکه در کنار محمدرضا لطفی و سیمین بهبهانی سراغ چنین اشخاصی هم رفتید، چه بود؟

من نمی­‌خواستم یک کتاب پرفروش درباره یک یا چند سلبریتی بنویسم و روانه کتابفروشی‌ها کنم. از قضا نوشته‌­ام درباره مرتضی پاشایی هم جزو گزینه‌­هایم برای سکانس آخر بود که سرآخر ترجیح دادم آن را حذف کنم. بیشتر می­‌خواستم یک خلا را تا حدی اندک هم که شده، جبران کنم.

می‌­خواستم صدای مهربان و نگاه­‌های نافذ زنده‌یاد «پروین میکده» را با کتابم جاودانه کنم و از فیزیک خاص و بیان منحصر به فرد «باقر صحرارودی» یاد کنم. می­‌خواستم «حسن رضیانی» را – که نسل امروز اصلاً شاید او را ندیده باشد – بازمعرفی کنم و این کنجکاوی را در آنها ایجاد کنم تا بروند و بازی‌های یکه او را در نقش «عین الله باقرزاده» ببینند و با لودگی‌های برخی بازیگران «طنزکار» امروز مقایسه‌­اش کنند.

به نظر خودم «سکانس آخر» شرح حال تعدادی سینماگر و اهل موسیقی و شعر از نگاه یک نفر عاشق این هنرهاست. یک عاشق سینما، عاشق موسیقی و عاشق شعر و اصلاً کسی که هر بار دستش به قلم می­‌رود، دست و دلش می­‌لرزد. آرزویم این است توانسته باشم بخشی از عشق و علاقه‌­ام به این عزیزان را در این نوشته­‌ها منعکس کنم.

برچسب ها

ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید:

0 دیدگاه در “«سکانس آخر» برای پرفروش شدن نوشته نشد”

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

ویدئو

مشترک خبرنامه شوید

برای دریافت آخرین مطالب سایت در ایمیل خود عضو خبرنامه شوید