آخرین خبر

مبنای موسیقی درمانی

“مهرورزی ما به وزن واهنگ عمیقا ریشه در جسم و جان دارد نه فقط عشق ما به تکرار موسیقی و صدا است بلکه وزن و آهنگ با ضربان قلب ما جریان خون ما دم و بازدم ششهایمان پیوند دارد ..”

خبرگزاری آوای ایرانیان- دکتر جهاندار مهرافشا
وزن نوعی آهنگ است که میتوان صدای گامها را با آن میزان کرد.
به گزارش آوای ایرانیان، دکتر جهاندار مهرافشا، عضو انجمن آواها و نواهای سازمان هنرمندان مقاله ای در باره تاثیر موسیقی بر جسم و روان نگاشته است که در ادامه خواهید خواند.
علم نیز ثابت کرده که تنها صداست که می ماند و صدا یعنی مجموعه ای از انرژی پس از ” لا” صدا و اهنگ در طبیعت و فضا شناور بوده و خواهد بود ..

در واقع انسان موسیقی را هم به تقلید از آواهای اهنگین و گاه ناموزون پیرامون خویش یعنی جهان حس و کهکشان لا یتناهی پرداخته است پس همانگونه که انسان از زیبایی و با عشق به زیبایی زاده شده و از ابتدا پی کشف و اکتشاف و چشیدن از درخت معرفت بوده و نیز دست یافتن به اسرار ناپیدای افرینش و هستی همزمان با به کارگیری ذهنش برای شناخت و حسش برای اشراق و عرفان کلمه را پرورانده تا انچه را که با حس دریافته و یا با ذهن اندیشیده همچون هم نهاده ای بیان به جامعه انسانی ارائه دهد … لذا از همین رو میتوان کلمه و کلام را موسیقی تصویر شده و فکر نوشته شده دانست ..

پس تمامی حواس جسمانی به یاری انسان شتافتند تا با هدایت چراغ عقل و اندیشه زبان را دلالتی باشند بر واگویی رمزهای نهفتهی عالم هستی درون از دیرترین دورانهای جسم و روان همچون منشوری بوده که نور و صدا را از کهکشان دریافت کرده تا با پرداخت و گداخت آنها در صافی جان ومنظومه اندیشه بلورهای شکل گرفته بیافریند …

جسم و تن چه در دوره ابتدایی تاریخ بشر که راز بقا را در عرصه حیات محک میزده چه در دوران اساطیری که انسان نماد خدایگان و زیباییهای طبیعت بوده چه در عصر پیدایش ایینها و ادیان یکتا پرست که در برترین مقام و مرتبه به مثابه نشانه و الگویی از ذات مطلق افریده شده تا با هبوطش در عالم خاکی وزندانی شدن روح در جسم و جهی از نا متناهی را در تناهی جسم به قید کشد یا به باور ایینی اصیل ترین واسطه شناخت و رهیافت به سرچشمه هستی باشد .. تا دوره علم جویی و حاکمیت فلسفه و سرانجام عصر جدید روزگار کنونی که انسان در گیر یک انقلاب اندیشه در پی بحران وجوداست تن همواره ساحت صیرورت کمال جویی و زیبایی شناسی یا جایگاه هبوط و فروشد ناکامیها بوده .. جسم گاه از دید فلاسفه خود موضوع هستی شناسی و وجودشناسی گردیده و زمانی تن و حواس تنها راه و مایه ی شناخت وضوع فلسفی و جهان شده …

زمانی شاعران با سرایش زیباترین شعرها از ورای توصیف اوصاف جسم و تن آرزومندیهای خود را بیان داشته اند و دورانی چنان با نظر خوار داشت بدان نگریسته اند که ریاضت کشی و ازارتن همانا کمال مطلوب بوده است .. اما به راستی هیچگاه با تن وجسم این پر رمز و راز ترین سرزمین بکر کهکشانی و نیز جایگاه جان و روح واقع بینانه واز سر لطف و زیبایی برخورد کرده ایم ؟ برخوردی در خور مقام ان ..؟

نه پست و نه بالا نه از این قطب ونه از ان قطب …ایا هرگز تلاش به شناخت تن و روان و زبان و موسیقی ان کرده ایم تا پرده از پیچیدگی های رمز افرینش برداریم و با نگرشی زیبا شناسانه به ستایش آن گوهر سرکش و دست نیافتنی بر خیزیم …؟

پس چه نیکوست که در عصر شکها و پالودنها و تحولات اندیشمندانه بشری داوری و پندار قطعیت یافته خود را به بوته نقد و شک بنهیم و با نظری به جسم و روان بنگریم و بدان نظر داشته باشیم همانگونه که با بیان عرفا حق نیز از این عالم نظر داشته و بر ان نگریسته تا وجهی از وجوه کثیر خود را که به یک وحدت منتج است را به تصویر کشد ..

بیایید با یکدیگر به سرزمین بکر جسم و روان زلال ادمی سفرکنیم تا مظهر لطف و جمال و وجه زیبایی و خیر مطلق را تماشاگر شویم …در تماشا گه راز جهان و جان …

مهرورزی ما به وزن واهنگ عمیقا ریشه در جسم و جان دارد نه فقط عشق ما به تکرار موسیقی و صدا است بلکه وزن و آهنگ با ضربان قلب ما جریان خون ما دم و بازدم ششهایمان پیوند دارد .. هر کاری را که به طور طبیعی و خوشدلانه انجام میدهیم اهنگین است .. در شیوه راه رفتن ما و پرندگان حالت شنای ما و ماهیان و دویدن اسب و اسب سواری همه و همه آهنگ وجو دارد …

به بیانی ساده تر عرض کنم آهنگ آنچنان با جسم و راون ما مانوس که حتی در جهان هستی پیرامون خود آن را میشنویم و فرا می خوانیم مثلا صدای برخورد چرخهای قطار با خطوط اهن در ذهن ومغز ما الگو های آوایی را ترسم میکنند و مهمتر از همه میل شدید ما به زبان یعنی اهنگیترین بخش بدن وذهن است …

وزن نوعی اهنگ است که میتوان صدای گامها را با آن میزان کرد گفت و گو از هگونی و توازنی اندیشیدن و گام برداشتن در میان است .. یک رشته از تفکرات با مجموعه ای از اندیشه ها را می توان پیامد یا فرایند گامها پنداشت … بر تمثیلهای تجریدی و یا انتزاعی که برای توصیف فعالیتهای ذهنی به کار میرود درنگ کنیم …اهنگ گامها بر اهنگ جسم و روان عمل می کند .. گامها امواجی از خود ساطع کرده و الگوهای واکنشی پدید می اورند . گام موزون منکر گوهر جسمانی خود نیست شعر چندگانه و چند بعدی بازتابی از جهان است و گامها میانجی ماده و ذهن هستند ..

شما به راحتی میتواید رانندگی کرده و در حد افراط دوچرخه سواری کنید اما حرکت با گامها مشکل تر است انجا که بدن و جسم شما منقبض شده و در هم فرو میرود محدودیتهایی پیش می اید ..گامها خسته و دردناک به شما مجال توقف میدهند اما چرخهای ماشین یا دوچرخه تمایلی به علایم تحلیل رفتگی خود شما ندارد ..ناسازگاری میان ماده و روان هنگام رانندگی کاهش مییابد . ناسازگاریی که نتیجه چند هزار سال پیوند دیرین جسم و محیط است . بنابراین هر نوع اشفتگی و بی نظمی چه از نوع خلاق و چه از نوع ویرانگر ان ممکن است در پیش باشد …

به تقابل میان راه رفتن و مطالعه کردن بیاندیشیم .. چشمان به هنگام کاوش حروف سراسر کتاب را می پیمایند چشمان ننیز مانند هزار پا گام به گام واژه ها را لمس میکنند یا حداقل به این کار عادت دارند ..

سن اگوستین مانند بسیاری از مردم تا قرن هجدهم نمی توانست در سکوت مطالعه کند . او ناچار بود با صدای بلند به مطالعه بپردازد . در واقع خواندن شفاهی یعنی سمعی و بصری بود و از خواستگاه اویی خویش تغذیه میکرد . پس از ان مردمان از بلند خوانی به ارام خوانی گراییدند و سخن گفتن را تا حد زیادی درونی کردند و با این کار در واقع محیط بیرونی را درونی نمودند . چشمان اغاز به از دست دادن تماس با جهان شفاهی و بیرونی کردند . انها نیز مانند دیگر اندامها اغاز به ویژه کردن کنش خود نمودند …

در شرایط کنونی مطالعه کردن تماس مستقیم خود را با گامها از دست می دهد و به جای ان چرخ ماشینها در اطراف ما در حرکت هستند .. جاده های سنگفرش شده و همراه با ان ناسازگاری بر ما حکمفرماست ..و اهنگ موزون کاهش یافته است ..

با پیشرفت ابزار گفتاری و شنیداری خواندن نیز تحریک یافته و بر تند خوانی افزوده شده همانگونه که تمامی امور در حال سرعت گرفتن است . در این احوال ما شاهد ان هستیم که رمانتیکهای سراسر کره زمین را می پیمایند وانهم اساسا با گامهایشان و این دوره گردی را در رساله شان جشن میگیرند و تحلیل می کنند … با این همه تفاوتهایی هم هست …

هازلیت hazlite می نویسد :

کولریج ( توضیحا سیموئل تیلر ۱۷۷۲٫۱۸۳۴ شاعر منقد و فیلسوف انگلیسی و از شخصیتهای برجسته نهضت رمانتیسم در ادبیات انگلیسی است ..) بله میگوید – او به من گفته است که خود او علاقه مند به تصنیف اشعارش در حال راه رفتن بر زمین ناهموار یادر حال هرس علفهای هرز یک جنگل انبوه و در هم و برهم است .. در حالیکه وودزورتwoudswortعادت داشته در حین بالا و پایین رفتن از یک راه مستقیم شن زار چیزی بنویسد یا در جایی که تداوم شعرش با رویدادهای جنبی و فرعی گسسته نشود شعر سراید …

در عالم افراد گوناگون وجود دارند . برخی نیازمند و مشتاق توازن هماهنگی استحکام و ثبات هستند مانند کلاسیکها و بعضی دیگر در پی کشف و ابداع ناگشوده ها و چیزهای بکر هستند همچون رمانتیک ها مثلا در کتاب متعلق به گوته elective affinistes دو قهرمان اثر یعنی ادوارد و اتلیه در جست جوی مسیری نپیموده و کوره راههای جنگلی انبوه هستند در حالیکه همتاهای کلاسیک انها با فراغت بال و سیر و سیاحت در سرزمینهای سر سبز و یا حتی جاده ها و راهها می پردازند ..

رمانتیکها با فرمهای موزون شعری رها شده و با این کار واکنش به انقلاب صنعتی نشان دادند به ناچار جذب اصول تغییر و تحول شدند . چرخ در برابر گام چرخهای ماشین بی هیچ اهنگ موزونی …

احتمالا انقلابات گسترده تری وجود دارد که جسم و روان را به روشی همچنان ناشناخته تحت تاثیر قرا ردهند زمانی که پا نقش نخستین خود را در تاریخ بشریت از دست داد مثلا در شکار و پرواز چه چیز جز دست می توانست برتری یابد ؟ دست که اندامی کم اهنگینتر است . جای هیچ بحثی نیست که در شعر و شاعری انچه که مهم می نماید افرینش ماده و موضوع است چرا که پس از افرینش میتوان انرا شکل بخشید تغییر داد .. پرورد و دگرگون ساخت …

در جنبش دستها ازادی بیشتر و فردیت بیشتری وجود دارد در پا بایستن هست و در دست ممکن بودن . دست می تواند رد کند و مسیر و هدف خود را تغییر دهد توان ان را دارد که در فضایی اکنده از شک و تردید بپاید و پرسش برانگیزد …

پاها با اندازه گیری مکان در یک فاصله مشخص زمان را می پیمایند و صدای زمان را منعکس می کنند انها صدا دارند چرا که پیوسته طنین و ضرباتشان بر زمین شنیده میشوند اما دستها بی صدایند .. چرا که دستها کف می زنند و پاها قادر به این کار نیستند دستها و پاها به گونه ای موازی عمل می کنند اما هیچ گفت گوی مستقیمی میان انهابرقرار نمیشود و هیچ تماسی با یکدیگر ندارند ..

دستها با شکلک و حرکات شادی افرین و اندوه گنانه مکان را در فاصله فضا پدید می اورند .. انها می توانند تقلید کنند وانمود به خوب بودن نمایند دروغ گویند تکذیب و اندیشه کنند در حالی که پاها اساسا وفادار و صادق هستند . دستها در مکان هستند و پاها در زمان حرکت می کنند ..

دستها می کارند و میسازند پاها اهنگین و موزون هستند اما دارای اراده معطوف به قدرت نیستند . پاها می توانند بفهمند اما دستها قدرت ادراک معنا را دارند .دستها تصویر می افرینند و عبارات و جملات را شکل می دهند …چرا که همچون بنده می نویسند و نوشتن خود پدید اوردن مجموعه ای از شکل های رمزی و نمادین است .. در اصل نوشتن صدای تصویر شده است از این رو دستها با چشمان دارای پیوند نزدیک هستند و پاها با گوشها در ارتباطند ..

بنابراین به نظر می اید که دست در مقابل پا و فراز ان مستقر است و بر ان فرمان میراند .. و زبان در عین استقلال پیوندی تنگاتنگ با ذهن و اندیشه و نیز احساس بیان دارد به همین سبب زبان اندام تکلم گویایی و نیز بیان احساس شعر گونه است .. زبان موزون شعر خوانده میشود .. و زبان ناموزون نثر اما هر شعری موزون نیست و هر زبان موزونی نیز شعر نیست و سر انجام در مرز نهایی و مکان و زبان و کلام انچه می ماند پایان وزن است و دیگر هیچ ….لایتنهای مرموز و غریب فضاهای ناپیداری شعر ازاد در ان ساحت دیگر نه وزن و نه زمین و نه باور محدودی هست که جنبش اسمانی و کهکشانی این شعر چند بعدی را زمانبندی کند ..

بنده در این خصوص زیاد نمی دانم فقط میدانم و حس می کنم که پاهایمان را به زمین متصل میکند و صدا ما را به بدنهایمان پیوند می دهد واینده ای بدون کار و کنش انها وجود ندارند …

تصویر اینده ای بی وزن و اهنگ چه شخصی و چه کیهانی ناممکن است .. به دوندگان یونانی بازگردیم و بیاندیشیم هنگامی که کف پای برهنه شان بر زمین ضربه میزد بدان معنا بود که قدرت نهفته و خفته و زاینده ی گایا gaea یا گه ge که در اساطیر یونان یکی از الهه های زمینی دختر خائوس مادر و زوجه اورانوس بود …گایا gaea را بر می انگیزد…

ایا می توان در سیاره ای شوره زار و سترون زیست ؟ شاید به گفته اوون بار فیلد owen barfield رو به سوی همگرایی ندایی داریم … در شعر این بدان معناست که شعر اینده ای از شعر ازاد گرفته تا شعر موزون و مقفی بیانگر وزنی بس گسترده تر و هنوز هم ناشناخته تر اهنگی روئیت ناپذیر و ناشنودنی است که ما هم اکنون بخشی از ان هستیم بی انکه بدان اگاه باشیم چنانکه شعر دانش باشد که چنین هم هست پس ما را به سرچشمه افرینش جهان یعنی به مطلقیت و انجا که همه چیز از نیست هست میشود رهنمون خواهد شد / برای سیر و طیرانی چنین والا تنی سبکبال و رها می بایستی داشت .. تا به این ترتیب همپای روح سرکش و پران به اصل زیبایی کل یعنی خداوند باریتعالی و کل زیبای جسم و روح پرواز کرد …

برچسب ها

ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید:

0 دیدگاه در “مبنای موسیقی درمانی”

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

ویدئو

مشترک خبرنامه شوید

برای دریافت آخرین مطالب سایت در ایمیل خود عضو خبرنامه شوید